loading...

my best friend

از درستی تو؟

بازدید : 438
پنجشنبه 10 ارديبهشت 1399 زمان : 10:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

my best friend

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
بازدید : 452
جمعه 4 ارديبهشت 1399 زمان : 2:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

my best friend

مامان فکر می‌کنه مثل علف هرز بزرگ شدم:| وقتی به گذشته فکر می‌کنی به نظر درست میگه. حداقل اینطوری بابت انحرافات شخصیتیم احساس گناه نمی‌کنم.---. البته خیلیا مثل علف هرز بزرگ میشن. مامان فکر می‌کنه بیشتر بچه‌های اولی که اوایل ازدواج والدینشون به دنیا میان به خاطر سن کم و کم تجربگی موش آزمایشگاهی میشن. خیلی وقتا والدین نمی‌دونن که چطور باید برخورد کنن. مخصوصا اگه بچه‌ی اولشون جونوری مثل من می‌بود:| و اونا انقدر از من و مملکت و جیبشون ترسیدن که دیگه فکر بچه‌ی دوم و تربیت درست نیفتادن:)

عاام نمی‌تونم بگم تک فرزندی بده. و همینطور نمی‌تونم بگم که چیز خوبیه. چون خیلی خواهر برادرا هستن که باهم خوب نیستن ولی نمیشه اونایی که باهم خوب هستنو هم نادیده گرفت.

در همین راستا تا همین چندسال پیش، مهارت‌های اجتماعیم زیرخط فقر بود:|

یادمه سنم خیلی کم بود کلاس نقاشی می‌رفتم. فقط دوتا از همکلاسیامو یادم میاد. یکیش یه پسره سوپر خجالتی و اروم بود که کنارم می‌نشست و همیشه سرش تو کار خودش بود. رو سر کارتن گواششم رنگ مالیده شده بود. همیشه مامانشو خواهرش میومدن دنبالش. مامانشم چادری بود. هرجلسه یادآوری می‌کرد که به برکت رنگی شدن کارتن گواش پسرش گواشامون اشتباه نمیوفته:| یه پسر دیگه هم بود. دقیقا برعکس بود. فوق العاده پرانرژی و با روابط اجتماعی عالی. با همه حرف میزد با همه ارتباط برقرار می‌کرد. باباش راننده‌ی تاکسی بود. یه بار سر راه کلاس سوار ماشین باباش شدیم و کل راه درحالیکه لپای تپلش مثل خورشید می‌درخشید حرافی می‌کرد و منم مثل همیشه تماشا می‌کردم. واقعا چرا هیچوقت باهاشون حرف نزدم:|

قکر می‌کنم که شاید اگه از قبل بچه تو خونه بود شاید روابط اجتماعیم قوی تر میشد. ولی تا اونجایی که می‌دونم بابا پنج تا برادر و دو تا خواهر داره و اونم مشکلات منو داشته:| پس شاید خیلی موثر نیست.

با اینحال فکر می‌کنم اگه شرایط اقتصادی خوب باشه سه تا بچه مناسبه. هرچند که خودم هیچوقت تن نمیدم به همچین تصمیمی:|

وااای ابتدایی بودم، بابا برام یه کتاب خریده بود به اسم شگفتی‌های بدن انسان. این کتابه تقریبا صفحه‌های اخرش راجع به بارداری در مردان توضیح داده بود. منم اون زمان فکر کردم منظورش اینه که مردا هم می‌تونن حامله شن چون فقط عنوانو خوندم:| خلاصه یه روز مامان و خاله نشسته بودن حرف میزدن. می‌گفتن خانمه سختشه که بچه‌ی دومو حامله شه. بعد من برگشتم گفتم خو مرده حامله شهD: همه یه لحظه شکه نگام کردن. بعد من شروع کردم توضیح دادم که مردا هم می‌تونن حامله شن. گفتم خو چه کاریه تقسیم کار کنن! یه بچه رو مرده به دنیا بیاره یکیشم زنهD: خانواده ترجیح دادن منتظر بمونن که خودم متوجه حقایق بشم:|

بازدید : 375
جمعه 4 ارديبهشت 1399 زمان : 2:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

my best friend

تق تق! مثل یه کارتن چینی شکسته صدا میدم. شاید وقتی اسبا داشتن چهارنعل پرواز می‌کردن، زمین زیر پاشون من بودم.

اما اینکه هنوز خاک نشده؛ یه مشت گوشت و خونه. اون برگشته، با ردی که به جا گذاشته؛ می‌فهمم که تغییری نکرده.

دیگه مثل سابق نیستم. قدرتم، دست به دست باد داد و رفت. حالا برای بغل کردن هم، نمی‌تونم پیش قدم بشم.

تق تق! دیگه صدایی نمیاد. چینی برای شکستن باقی نمونده. باید تا فردا منتظر بمونم تا دوباره سرهم بشن.

درد چنگ میزنه و جلو میره مثل گیاه خودرویی که آبش داده باشن. ترسناکه. تاکجا قراره پیش بره؟

بازدید : 513
جمعه 4 ارديبهشت 1399 زمان : 2:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

my best friend

my best friend

سلام دنیاانیمه‌‌‌ای سینمایی با ژانر علمی_تخیلی و عاشقانه است به کارگردانی توموهیکو ایتو که از همکاری‌های قبلیش میشه به هنر شمشیر زنی آنلاین(دو فصل اول) و شهری که تنها در‌ آن گم شده ام، اشاره کرد.

در شروع ما با نائومی‌کاتاگاکی آشنا میشیم. پسر نوجوان و عشق کتابی که در کیوتو زندگی میکنه؛ سال۲۰۲۷. نائومی‌میشه گفت کمی‌گوشه گیره و تو روابط اجتماعیش مشکل داره. خجالتیه، نمی‌تونه نه بگه و اصلا از اون دسته آدما نیست که برای گرفتن حقش پا پیش بزاره. در کنار اینها اون همکلاسی به اسم روری ایچیگیو داره. دختر خونسرد، قوی و البته کتابخونی که نائومی‌مطمئن نیست چطور باید باهاش ارتباط برقرار کرد. تا اینکه یه روز وقتی نائومی‌تو خیابون بود، یه نور قرمز تو آسمون ظاهر میشه. و نائومی‌با یه کلاغ سه پا و خودِ ده سال آیندش رو به رو میشه. کسی که از آینده اومده تا همراه نائومیِ نوجوان روری رو از یه حادثه‌ی بد نجات بده و البته بهش کمک کنه قرار بزاره:)

حالا نائومی‌مجبوره برای نجات روری با نقاط ضعفش رو به رو بشه و مدت کمی‌زمان داره تا اونقدر قوی بشه که بتونه به قوانین دنیا غلبه کنه.

ولی چند درصد این اتفاقا واقعیه؟ ممکنه یه نفر به خاطر نجات عشقش به خودش خیانت کنه؟ حتی وقتی که باور دارین موفق شدین، هیچ چیز اونطور که فکر می‌کنین باقی نمی‌مونه.

درکل انیمه‌ی جالب و دلپذیری بود. البته سه بعدی بودنش باعث شد اونطور که باید ازش لذت نبرم. با اینحال بازهم طراحی‌های قشنگی داشت.

بازدید : 249
سه شنبه 19 اسفند 1398 زمان : 19:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

my best friend

از حرف زدن راجع به خود بدون کنار زدن پرده‌ها می‌ترسم. شاید چون نمی‌خواهم دردهایم ارزششان را با شنیده شدن از دست بدهند.

همیشه کسی آنجا بوده؛ در پس سرم که بنشیند به پای تک تک حرفها و ناله‌هایم. کسی که لوسم کند، خیلی خوب درکم کندو بگوید افسرده‌‌‌ای و به توجه نیاز داری. حق را، تمام و کمال به نامم بزند و آخر سر هم من با لبخند رضایتمندم به زندگی اش پایان دهم.

حالا که فکر می‌کنم همیشه برایشان از خاطرات خوشم می‌گفتم؛ از بعداظهرهای گرم.

هرچند که شهر مثل بیماری سرطانی در عذاب است، دلم برای پل غازیان تنگ شده. آنقدر که چشمانم پر شود. برای شبهایی که پاکشان و با چای و دوستان دربو داغان ننه راهیش می‌شدیم. برای گرما و رطوبتی که لباس را به تن می‌چسباند. برای خودم که با راه رفتن از روی لوله‌ها دامنم را بالا می‌کشیدم و سعی می‌کردم غرغرهای مامان و ننه را نادیده بگیرم. برای دریای تیره‌‌‌ای که پر از نور بود، سکوتی که با صدای جیرجیرک‌ها، غورباقه‌ها و گاز دادن موتورها عجین شده بود.

دلتنگم. شاید حتی دلتنگ سیصد و پنجاه و دو روزی که دردش قابل پیش بینی نیست، شاید هم نه البته:)

دوست دارم بگویم غمگینم ولی نیستم. دوست دارم بگویم راضیم ولی نیستم. به نظر طبیعی تر ازانم که مشکلی داشته باشم.

از ساعت خواب به هم ریخته ام گذشته. راهم را گم کرده ام؟

بازدید : 219
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 0:57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

my best friend
اینجا راجع به مسائلی که تجربه می‌کنم می‌نویسم؛ رمانها، انیمه‌ها، سریالها و افکار خام نوجوانی.

مستی به چشم شاید دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی زمام ما

بازدید : 234
شنبه 9 اسفند 1398 زمان : 17:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

my best friend

از همه بیزارم؛

از شاخه‌ی خاری که در وجودم می‌لولد؛

از پروانه‌ی سرگشته‌‌‌ای که در تالار گوش‌هایم طبل می‌کوبد؛

از قلبی که چیده و زرد شده است؛

از برگی که به اختیار باد، ترکم می‌کند.

بازدید : 367
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 6:30
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

my best friend

تا الان کارم خوب بوده

من تواناییش رو دارم

و نه امروز...

نه هیچ روزی در آینده

حتی اگر داغون شده باشم

به هیچ وجه تسلیم نمی‌شم.

داشتم سالنامه رو ورق می‌زدم و اینو پیدا کردم. دقیقا یادم نمیاد ولی فکر می‌کنم از انیمه‌ی kimetsu no yaiba باشه. وقتی بهش فکر می‌کنم بهم انگیزه میده. تا وقتی دستام تمام توانشونو از دست دادن هم وادارشون کنم حرکت کنن.

Image result for dororo anime

dororo خیلی انیمه‌ی جالبی بود. هیاکیمارو(عکسش بالاعه) وقتی به دنیا میاد ۴۸ عضو از بدنشو نداره. چون پدرش که یه حاکم بود طی یه قرارداد با ۴۸ اهریمن در عوض موفقیت در جنگ و تموم شدن خشکسالی پسرشو قربانی می‌کنه.

در ادامه هیاکیمارو که همه انتظار داشتن بمیره به شکل معجزه آسایی زنده می‌مونه و بزرگ میشه و تبدیل میشه به یه سامورایی خیلی قوی. کل انیمه جریان هیاکیماروعه که داره با کشتن تک به تک اون اهریمنا هربار یه بخش از بدنشو پس می‌گیره.

این برام خیلی معنادار بود. جنگیدن یه سامورایی برای پس گرفتن خودش از دنیا.

انیمه‌ی پرمعنا، خوش ساخت و خوش پیشینه‌‌‌ای هست. پیشنهاد می‌کنم ببینین.

بازدید : 369
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 19:14
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

my best friend

my best friend

مردمی‌که اسیر جهل اند حتی بال‌های فرشته‌ی نجاتشان را از ریشه می‌کنند و خام خام می‌خورند.

تاج بر سر ابلیس می‌گذراند و با جام‌هایی مملو از خون، معصومیت را غسل می‌دهند. در این میدان مرگ می‌رقصد، شیطان وحشیانه می‌خندد و اتفاقا کلوچه‌های شیرین عمه خانم گوشت نوزاد از آب در می‌آیند.

عیسی مصلوب با درد به گناه آدمیان می‌گرید و مردی دیوانه وار زیر تیر سوزاننده‌ی خورشید، سرود یکشنبه‌ها را می‌نوازد.

کلیسا، میخانه و کشیش، ساقی می‌شود. ستاره‌ی اقبال مرده و جهنم بر پا می‌شود.

وجدان بی آبرو شده، ناله می‌کند. قتل و خشونت جاذبه‌ی جنسی ایجاد می‌کند.

بهتر است مواظب خودتان باشید،حتی اگر در این میان کسی دوستتان داشته باشد.

...

کتاب جالبی بود و برگرفته از یه داستان واقعی. می‌دونین وقتی داشتم می‌خوندم یه لحظه کتابو زمین گذاشتمو یه لبخند تلخی زدم. انگار که داشتم ماجرای کشته شدن فرخنده ملکزاده رو می‌خوندم. انگار که مردم فقط یه جور دیوونه میشن. حالا مهم نیست سال ۱۸۷۰ و تو فرانسه باشه یا ۲۰۱۵ تو افغانستان.

((شماحق ندارید چنین کاری بکنید!))

جواب آمد(( امروز دیگر حق و حقوقی نمانده!ما خودمان قانون ایم!))

دوبوا زاری کنان گفت(( حیوان‌ها، حیوان‌ها! اما نه، نه. حیف نام حیوان که روی شما بگذارند! تو کجا می‌دوی؟))

((می‌روم دستانم را به خونش آغشته کنم.))

پ.ن: اینبار عکس پستو خودم گرفتم:)

پ.ن۲: تقریبا ۱۰۰ هست و داستان بلنده می‌تونین یه روزه بخونینش.

بازدید : 349
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 19:14
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

my best friend

حس می‌کنم یه کاسه لوبیای مونده و له شدم. شایدم یه لیوان چای که ۴۸ساعت از تازه دم بودنش گذشته، ازون چاییهایی که وقتی می‌خوری دل پیچه می‌گیری.

امروز ازون روزایی بود که تختمو بغل کردم و تصمیم گرفتم بقیه‌ی ساعات روزو رفیقش باشم.

هیچ داستانی نیست که نوک قلبمو به رقص دربیاره. هیچ داستانی نیست که بخوام زندگیش کنم. دلم می‌خواست به جای گشتن به دنبال یه راه گریز مناسب، خودم زندگی هیجان انگیزتری داشتم.

این حجم از منفعل بودن خسته کنندست. اینطور وقتا دقیقه‌ها تصمیم میگرن خودشونو به گوشه‌ی لباست سنجاق کنن و از کنارت تکون نخورن. پس یه عمر طول می‌کشه تا شش و چهل و هشت دیقه بشه شش و چهل و نه.

بعد تو اینهمه سختی میکشی تا منتظر دل کندن ثانیه‌هایی باشی که دارن از عمرت کم میشن.

پ.ن: فیلم انگلو دیدم. سزاوار تمام جایزه‌هایی بود که بدست آورد. می‌خواستم یه پست بزارم راجع بهش ولی باید دوباره فیلمو ببینم:|

پ.ن۲:من با خانواده دیدم. شما اینکارو نکنین:)باشه؟!

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 67
  • بازدید سال : 149
  • بازدید کلی : 5640
  • کدهای اختصاصی