امروز بعد مدتها به اینستاگرام سر زدم و یکی از پسرداییهایم به طرز عجیبی شروع کرد به چت کردن. روابطم با این طیف خانواده بسیار سرد است.
این شخص یک سالی از من کوچکتر است و معمولا سرگرم کارهای پاره وقتش است.
اندکی تعجب کردم. تصورم از او طور دیگری بود؛ تصوری غلط و دست و پا شکسته. دقیقا از آن دست آدمهایی بود که چراغ کنجکاویم برایشان خاموش است. از آن دست آدمهایی که حرفهایم را ته میشکانند.
در تعجبم از شروع عجیبش و تلاشش برای صمیمیشدن. از اینکه نصف جملاتش این بود « من خیلی دوستت دارم». درک نمیکنم چرا انسان باید کسی را که نمیشناسد دوست داشته باشد، منطقم برای چنین چیزهایی قهقهه میزند.
از آدمهایی که سعی میکنند با چنین ترفندهایی کنترلت کنند، فاصله میگیرم. اینطور آدمها اول هی میگویند که چقدر دوستت دارم و بعد که نرم شدی سوارت میشوند. از این آدمها زیاد دیده ایم.
خیلی ناشیانه سر صحبت باز کرد. مطمئن شد به کسی نگویم با من صحبت میکند. شروع کرد دوستت دارم خرجم کند. بعد هم ناشیانه و مثلا غیرمستقیم درخواست دوستی کرد. با بی تفاوتی و سرزنشی که از جانب من صورت گرفت شروع به انکار کرد. گفت میخواستم بگویم دوست دختر دارم و تو اشتباه متوجه شده ای. ماهم که گوشهایمان مخملی:|
وارد قالب سرد و نفوذناپذیرم شدم. شروع کرد به چرت و پرت گفتن که برادرش فیلمهای بد میبیند و او هم چندباری از فلشش فیلم دیده:| و سعی در کشاندن بنده به این راه که بنشینم و با او راجع به پورن صحبت کنم:| خنده ام میگرفت از کودکی که ناشیانه بازی میکرد.
اینطور آدمها اول شروع میکنند و راز زشتی را با شما به اشتراک میگذراند سپس با دست کم گرفتنتان شروع میکنند از زیر زبانتان حرف بکشند و شما را وارد رقابتی میکنند با مضمون«کی از رازای جنسی کثیف تری خبر داره؟». نکته این است که از بازیهای اینطور افراد که از حرف زدن راجع به چنین چیزهایی شاد میشوند فاصله گرفت.
دلم گرفت. ازاینکه صادق نیست. از اینکه وقتی مینویسد یکی است و وقتی صحبت میکند کسی دیگر. از چنین آدمهایی خوشم نمیآید. که ظاهر را حفظ میکنند ولی شخص دیگری اند.
وقتم را گرفت. باید عربی میخواندم. آزمون پیشرفت تحصیلی سمپاد در راه است و من؛ این گربهی لگدمال شده زیر پای حقیقت، وقتم را صرف چنین کسی کردم.